جامه ای که در خانه بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). قماشی که آنرا غلامان و خانه زادان بافته باشند. چنانکه در اصفهان چیزهای کار غلامان شهرت و امتیاز دارند. (از آنندراج) : ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهۀ کوهه چون کوه قاف. نظامی
جامه ای که در خانه بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). قماشی که آنرا غلامان و خانه زادان بافته باشند. چنانکه در اصفهان چیزهای کار غلامان شهرت و امتیاز دارند. (از آنندراج) : ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهۀ کوهه چون کوه قاف. نظامی
آنچه در خانه و خاندانی بوجود آید. آنچه از بیرون تهیه نشود بلکه اصل و نسبش در خاندانی باشد، بومی. متعلق به یک محل: صدوسی تن طاوس نر وماده آورده بود گفتندی که خانه زادند بزمین داور. (تاریخ بیهقی) ، بنده زاد. چاکرزاد. غلام زاد. اولاد بنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : خانه زادند و بندۀ در شاه خانه داران خاندان ملوک. خاقانی. بی فرزندی که خانه زادی دارد شک نیست که باشدش بجای فرزند. (آنندراج). ، قدیمی. (آنندراج) : فغانی زین نظربازی سیه شد نامه ات تا کی خیالت بر خط نوخیز و خال خانه زاد افتد. بابا فغانی (از آنندراج). - غلام خانه زاد، غلامی که والدینش در خانه ارباب او نیز غلامی کرده اند، غلامی که پدر و اجدادش غلامان پدر و اجداد ارباب او بوده اند. ، لقب گونه ای است که چاپلوسان ضمن عریضه هایی که به بزرگان می نویسند بخود میدهند، چون: ’غلام خانه زاد... بعرض میرساند’
آنچه در خانه و خاندانی بوجود آید. آنچه از بیرون تهیه نشود بلکه اصل و نسبش در خاندانی باشد، بومی. متعلق به یک محل: صدوسی تن طاوس نر وماده آورده بود گفتندی که خانه زادند بزمین داور. (تاریخ بیهقی) ، بنده زاد. چاکرزاد. غلام زاد. اولاد بنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : خانه زادند و بندۀ در شاه خانه داران خاندان ملوک. خاقانی. بی فرزندی که خانه زادی دارد شک نیست که باشدش بجای فرزند. (آنندراج). ، قدیمی. (آنندراج) : فغانی زین نظربازی سیه شد نامه ات تا کی خیالت بر خط نوخیز و خال خانه زاد افتد. بابا فغانی (از آنندراج). - غلام خانه زاد، غلامی که والدینش در خانه ارباب او نیز غلامی کرده اند، غلامی که پدر و اجدادش غلامان پدر و اجداد ارباب او بوده اند. ، لقب گونه ای است که چاپلوسان ضمن عریضه هایی که به بزرگان می نویسند بخود میدهند، چون: ’غلام خانه زاد... بعرض میرساند’
خیل خانه. دودمان. خاندان. (ناظم الاطباء) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر از این جهت بودی. (فارسنامۀابن بلخی ص 92)
خیل خانه. دودمان. خاندان. (ناظم الاطباء) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر از این جهت بودی. (فارسنامۀابن بلخی ص 92)
دهی است از دهستان لکستان بخش شاهپور شهرستان خوی واقع در 35 هزارگزی شمال خاوری شاهپور و سه هزارگزی شمال شوسۀ شاهپور به طسوج. این ده در دامنۀ کوهسار قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است این محل 129تن سکنه دارد که ترک زبانند. آب آن از چشمه و محصولاتش غلات است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 187)
دهی است از دهستان لکستان بخش شاهپور شهرستان خوی واقع در 35 هزارگزی شمال خاوری شاهپور و سه هزارگزی شمال شوسۀ شاهپور به طسوج. این ده در دامنۀ کوهسار قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است این محل 129تن سکنه دارد که ترک زبانند. آب آن از چشمه و محصولاتش غلات است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 187)
با کفایت. میانه رو. درست خرج. (ناظم الاطباء). مقتصد. کدبانو. کیوانو. چون: رقیه زنی خانه دار است، یعنی ادارۀ امور خانه خود را بخوبی انجام میدهد. زنی که مواظبت بکارهای خانه خود میکند، مالک خانه. (غیاث اللغات). رب البیت: خانه داران ز جور خانه بران خانه خویش مانده با دگران. نظامی. ، خادم خانه. پاسبان خانه. (غیاث اللغات). کنایه از ملازم و مقیم در خانه که سرانجام باید پاسبانی خانه بعهدۀ او باشد. (آنندراج) : ای خانه دار ملک و دین تیغت حصار ملک و دین بهر عیار ملک و دین رأی تو معیار آمده. خاقانی. خانه زادند و بندۀ در شاه خانه داران خاندان ملوک. خاقانی. چون حیدر خانه دار اسلام شاهنشه خاندان دولت. خاقانی. همه خوشه چینند و من دانه کار همه خانه پرداز و من خانه دار. نظامی. ناز با آن بی دماغی از پرستاران اوست فتنه با آن بیقراری خانه دارچشم تست. صائب (از آنندراج). عاقبت چشم ترم از اشک خواهد شد سفید خانه ویران میشود چون طفل گردد خانه دار. غنی (از آنندراج). هنوز کلبۀ من از متاع بی برگی چنان پر است که صد جغد خانه دار من است. سلیم (از بهار عجم)
با کفایت. میانه رو. درست خرج. (ناظم الاطباء). مقتصد. کدبانو. کیوانو. چون: رقیه زنی خانه دار است، یعنی ادارۀ امور خانه خود را بخوبی انجام میدهد. زنی که مواظبت بکارهای خانه خود میکند، مالک خانه. (غیاث اللغات). رب البیت: خانه داران ز جور خانه بران خانه خویش مانده با دگران. نظامی. ، خادم خانه. پاسبان خانه. (غیاث اللغات). کنایه از ملازم و مقیم در خانه که سرانجام باید پاسبانی خانه بعهدۀ او باشد. (آنندراج) : ای خانه دار ملک و دین تیغت حصار ملک و دین بهر عیار ملک و دین رأی تو معیار آمده. خاقانی. خانه زادند و بندۀ در شاه خانه داران خاندان ملوک. خاقانی. چون حیدر خانه دار اسلام شاهنشه خاندان دولت. خاقانی. همه خوشه چینند و من دانه کار همه خانه پرداز و من خانه دار. نظامی. ناز با آن بی دماغی از پرستاران اوست فتنه با آن بیقراری خانه دارچشم تست. صائب (از آنندراج). عاقبت چشم ترم از اشک خواهد شد سفید خانه ویران میشود چون طفل گردد خانه دار. غنی (از آنندراج). هنوز کلبۀ من از متاع بی برگی چنان پر است که صد جغد خانه دار من است. سلیم (از بهار عجم)
کلمه ای است برای تحسین. یعنی خداوند خانه شما را آباد گرداند و از آن بهره مند شوید. (ناظم الاطباء). مقابل کلمه نفرین ’خانه خراب’ است، بیت المعمور. (از مجعولات دساتیر است)
کلمه ای است برای تحسین. یعنی خداوند خانه شما را آباد گرداند و از آن بهره مند شوید. (ناظم الاطباء). مقابل کلمه نفرین ’خانه خراب’ است، بیت المعمور. (از مجعولات دساتیر است)
عمل خانه بردن. عمل غارت و دزدی: رقص در پایشان بزخمه گری ضرب در دستشان بخانه بری. نظامی. شاه دانست کان چه شیوه گری است دزد خانه بقصد خانه بری است. نظامی
عمل خانه بردن. عمل غارت و دزدی: رقص در پایشان بزخمه گری ضرب در دستشان بخانه بری. نظامی. شاه دانست کان چه شیوه گری است دزد خانه بقصد خانه بری است. نظامی
دهی است از دهستان بناجو بخش بناب مراغه، واقع در4هزارگزی جنوب بناب و یکهزار گزی باختر راه ارابه روبناب به میاندوآب. ناحیه ای است واقع در جلگه، باتلاقی، معتدل و مالاریایی، دارای 1112 تن سکنۀ شیعی مذهب و ترک زبان. این ده از رود خانه صوفی چای و چاه مشروب میشود. محصولات آن غلات و کشمش و بادام و حبوبات است واهالی آن با کشاورزی گذران میکنند. و راه آن مالرو است. این ده از دو محل بفاصله 3/5 هزارگزی بنام خانه برق جدید و قدیم تشکیل یافته و سکنۀ خانه برق قدیم 651 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 187)
دهی است از دهستان بناجو بخش بناب مراغه، واقع در4هزارگزی جنوب بناب و یکهزار گزی باختر راه ارابه روبناب به میاندوآب. ناحیه ای است واقع در جلگه، باتلاقی، معتدل و مالاریایی، دارای 1112 تن سکنۀ شیعی مذهب و ترک زبان. این ده از رود خانه صوفی چای و چاه مشروب میشود. محصولات آن غلات و کشمش و بادام و حبوبات است واهالی آن با کشاورزی گذران میکنند. و راه آن مالرو است. این ده از دو محل بفاصله 3/5 هزارگزی بنام خانه برق جدید و قدیم تشکیل یافته و سکنۀ خانه برق قدیم 651 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 187)
خانوار. جمعیت یک خانه و نوعاً هر پنج نفر را یک خانوار یا خانه وار میگویند. (ناظم الاطباء) : ’هر خانه وار باید ده تومان بپردازد’. یعنی از هر خانه جدا جدا باید ده تومان گرفت، ظاهراًبه معنی مقدار یک خانه باشد چه یکی از معانی ’وار’ مقدار است چون ’جامه وار’ و ’کلاه وار’ یعنی بمقدار یک جامه یا یک کلاه: ’خانه واری حصیر از شوشۀ زر کشیده افکنده’ یعنی حصیری به اندازۀ خانه از زر کشیده در آنجا گسترده بود و شوشه بر وزن خوشه شمش طلاو نقره و امثال آنرا گویند و ظاهراً مقصود از شوشۀزر کشیده طلایی باشد که از حدیده کشیده بهیأت ریسمانهای باریک ساخته باشند و آنرا اکنون در ایران گلابتون گویند. (از حواشی چهارمقالۀ عروضی چ معین ص 20)
خانوار. جمعیت یک خانه و نوعاً هر پنج نفر را یک خانوار یا خانه وار میگویند. (ناظم الاطباء) : ’هر خانه وار باید ده تومان بپردازد’. یعنی از هر خانه جدا جدا باید ده تومان گرفت، ظاهراًبه معنی مقدار یک خانه باشد چه یکی از معانی ’وار’ مقدار است چون ’جامه وار’ و ’کلاه وار’ یعنی بمقدار یک جامه یا یک کلاه: ’خانه واری حصیر از شوشۀ زر کشیده افکنده’ یعنی حصیری به اندازۀ خانه از زر کشیده در آنجا گسترده بود و شوشه بر وزن خوشه شمش طلاو نقره و امثال آنرا گویند و ظاهراً مقصود از شوشۀزر کشیده طلایی باشد که از حدیده کشیده بهیأت ریسمانهای باریک ساخته باشند و آنرا اکنون در ایران گلابتون گویند. (از حواشی چهارمقالۀ عروضی چ معین ص 20)
بادگیر. عمارت تابستانی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بادخانه، مثلثۀ هوایی یعنی برج جوزا و میزان و دلو. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (شرفنامۀ منیری) ، کنایه از برج میزان است که بعقیدۀ منجمین از بروج هوایی است و رسیدن شمس در برج میزان اعتدال خریفی است: سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت کآتش خورشید کرد خانه باد اختیار. خاقانی
بادگیر. عمارت تابستانی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بادخانه، مثلثۀ هوایی یعنی برج جوزا و میزان و دلو. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (شرفنامۀ منیری) ، کنایه از برج میزان است که بعقیدۀ منجمین از بروج هوایی است و رسیدن شمس در برج میزان اعتدال خریفی است: سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت کآتش خورشید کرد خانه باد اختیار. خاقانی
کسی که در قمار اسباب خانه و مایعرف خود را ببازد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 365). قمارباز. (انجمن آرای ناصری)
کسی که در قمار اسباب خانه و مایعرف خود را ببازد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 365). قمارباز. (انجمن آرای ناصری)